توسط نیهـــــان در من هنوزم خدا را دارم
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
خسته و خجل از گناهانم
با سری به زیر افتاده از خدا می پرسم آیا راهی هست ….؟
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و زانوانم از شدت بار خجالت خم شد
سجده شکر به جا آوردم که هنوزم خدا را دارم..…
نیهان
آخرین نظرات