من هنوزم خدا را دارم
نوشته شده توسط نیهـــــان در 6 دی 1397 در من هنوزم خدا را دارم
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
خسته و خجل از گناهانم
با سری به زیر افتاده از خدا می پرسم آیا راهی هست ….؟
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و زانوانم از شدت بار خجالت خم شد
سجده شکر به جا آوردم که هنوزم خدا را دارم..…
نیهان
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات